بزرگترین وبلاگ هواداران شاهرخ خان

مرجع خبری فیلم نقد فیلم جدید ترین عکس ها و خبرها از شاهرخ خان

بزرگترین وبلاگ هواداران شاهرخ خان

مرجع خبری فیلم نقد فیلم جدید ترین عکس ها و خبرها از شاهرخ خان

آغاز بازیگری _بیوگرافی

شروع بازیگری برای شاهرخ خان

                                      http://i37.tinypic.com/2zqwx7c.gif



ابتدا
از همون سنین خیلی کودکی تمایلم رو به چیزهایی که در نهایت به بازیگری ختم میشدن نشون میدادم. یادمه که یک رادیوی قدیمی داشتیم که خیلی هم سنگین بود. اون زمان هنوز تلویزیون جزو اصلی زندگی مردم نشده بود. تنها وسیله ی سرگرمی ما همین رادیوی چوبی بود. والدینم عصرها روشنش میکردن و اخبار و موسیقی گوش میدادن. عاشق این بودم که با موسیقیهایی که رادیو پخش میکرد برقصم. مادر و پدرم صدای رادیو رو زیاد میکردن و من رقصهای عجیب غریب میکردم! حرکاتی که میکردم اونموقع خیلی مسخره بنظر میومد ولی الان همون حرکات رو در دیسکوها و ویدئوهای ریکی مارتین میبینم! بعضی وقتها تو تنهایی به خودم افتخار میکنم که من مبتکر این حرکات سخت و عجیب غریب بودم! بهترین رقص رو با آهنگهایی که میگفتن روی ممتاز فیلمبرداری شده بود میکردم.
 
ممتاز
معمولا بازیگرها شخصیتهای خیلی مهم و معروف رو بعنوان الگوی خودشون انتخاب میکنن٬‌برای من هم این شخصیت «ممتاز» بود. برای من ممتاز تنها عامل خیلی مهم برای هرچیزی بود که به هنر و بازیگری ختم میشد. ممتاز محبوبترین بازیگر مورد علاقه م بود. به نظرم هیچکس تو دنیا نمیتونه به زیبایی اون باشه. ممتاز زیبا بود٬‌ ساده ومظلوم بود٬ در عین حال خیلی شیطون و خیلی پرانرژی. او اولین کسی بود که من سعی میکردم اداشو دربیارم. عاشق این بودم که مثل او راه برم و مثل او برقصم!
 
سریال سیرک
«سیرک» تجربه ی خیلی خوبی بود. هیچوقت تو عمرم به اون اندازه سفر نکرده بودم. در طول سه ماه ما کل ماهاراشترا و اطراف گوا رو گشتیم. من این فرصت رو پیدا کردم که زندگی رو از داخل یه سیرک از زاویه ی نزدیکتری ببینم. کسانیکه در سیرک کار میکردن اونقدر از خودشون مایه میذاشتن که آدم کمتر دز شغلهای دیگه اینو میبینه. از همه مهمتر نوعی ورزش در کار بود که باعث میشد خیلی بیشتر از کار در این سریال خوشم بیاد. ما مجبور بودیم وقتی سیرک کار اصلیشو تموم میکنه فیلمبرداری رو شروع کنیم٬ که تقریبا ۱۰ شب به بعد میشد. و کارمونو تا ۹ صبح فردا که اجرای اصلی سیرک دوباره شروع میشد ادامه میدادیم.
زندگی تو اون محیط هم جالب بود هم بعضی اوقات خسته کننده. خیلی وقتها پیش میومد که بچه های ۷-۸ ساله دست و پاهاشون میشکست. توی سیرک دخترا و پسرا باید جدا از هم میموندن٬‌دخترا یه طرف و پسرا هم طرف دیگه. هیچکدوم اجازه ی عشق و عاشقی باهم رو نداشتن!‌ ولی بازم اونا راههای جالبی برای رد و برل کردن نامه های عاشقانه شون پیدا میکردن! مثلا وقتی باهم روی صحنه اجرا داشتن و مثلا قرار بود پسر پاهاشو رو به بالا نگه داره و دختر هم با دست روی پاهای پسر بیاسته٬‌اونموقع نامه های عاشقانه شونو به هم میدادن!‌ بغیر از این حمامها کنار هم بود و دیوار مشترک داشت. دختر و پسرهایی که همدیگه رو دوست داشتن همزمان میرفتن در دوطرف دیوار و باهم حرف میزدن....!
در کنار همه ی این لحظه های شیرین٬‌روزانه اونا کارهای اکشن خیلی خطرناکی انجام میدادن. تنها هدف در زندگی اونا این بود که به اجراکننده های عالی تبدیل بشن٬‌و در این راه خیلیهاشون حتی جانشونو هم از دست میدادن. دیدن افراد یک دست صحنه ی خیلی عادی یا بود!‌اونا کسانی بودن که پرورش دهنده های شیرهای خطرناک بودن و در یک اشتباه دستشون طعمه ی شیر شده بود...!‌ و حالا دیگه میدونستن که در دنیای خارج هم جایی ندارن٬‌پس ترجیح میدادن همونجا توی سیرک بمونن و هرکاری بهشون میدن بکنن.
همه ی اینا بود که به من یاد داد من هم اگه بخوام کاری بکنم باید تمام فکر و ذهن و تلاشم رو برای اون کار بذارم و به هیچ شغل دومی فکر نکنم. منم میخواستم یه اجرا کننده ی عالی بشم و روزهایی که در سیرک گذروندم بهم یاد داد که «اگه بتونی از عهده ی کار بربیای که خب موفق شدی٬‌و اگه نتونستی و مشکلی پیش اومد٬‌حادثه بوده پس دوباره و دوباره سعی کن تا وقتی که بالاخره یه روز در اون کار از بین بری!»
 
دیل دریا
این سریال در ایالت پنجاب اتفاق میافتاد. داستان دو خانواده  یسیک و هندو بود که باهم همسایه بودن و دوستان خیلی صمیمی هم بودن. ولی به دلیل خشونتها و نزاعهای قومی رابطه ی این دو خانواده به هم میخوره و .... این کار برای من تجربه ی خیلی بزرگی بود. سریال به شدت عاطفی و احساسی بود و به صحنه های اشک و گریه ی خیلی عمیق نیاز داشت. برای من تمرین خوبی بود که با عواطف اصیل هندی آشنا بشم.
 
فاوجی
فاوجی درباره ی گروهی جوان و رابطه های شخصی اونها و مشکلاتشون در ارتش بود.قدرت اصلی فیلم «جوانی» بود.خود کلنل هم مرد خیلی شوخ طبع و دوست داشتنی ای بود. معتقد بود ارتش نباید بصورت یه مرکز خیلی خشک و جدی که توش سربازهای عصبانی و خشمگین در حال جنگیدن هستن نشون داده بشه. میخواست مردم با کاراکترهای سریال ارتباط برقرار کنن و بدونن که هرکسی میتونه جزو ارتش باشه. میخواست طوری ارتش رو نشون بده که مردم مشتاق بشن به ارتش ملحق بشن و مبارزه برای کشورشون رو یک افتخار بدونن. او تونست یه فضای جوان و زنده در محیط ارتش ایجاد کنه طوریکه مردم هم با این شخصیتها ارتباط برقرار کردن. و همین عامل مهمی در شهرت من بود. خیلی خوشحال یمشدم وقتی توی خیابون مردم منو میشناختن! اون زمان من تازه وارد کالج شده بودم و برام خیلی جالب بود که به نوعی جزو دنیای هنرپیشه ها محسوب میشدم! خیلی از مردم بمبئی هم اون زمان منو با همین سریال شناخته بودن و همین باعث شد پیشنهادهایی رو برای فیلمها بهم بکنن.... و این اولین دورانی بود که تونستم لبخند مردم رو در خیابان وقتی منو میدیدن٬‌ببینم!
جنبه ی جالب بازی در فاوجی٬ تمرینهای فیزیکی ای بود که از طرف پلیس و ارتش به ما میدادن. بهترین قسمتش آموزش پرش با چتر نجات بود. همینطور آموزش سقوط آزاد از ارتفاع ۸۰ پایی با یه سیم کوچیک که به یک قرقره متصل بود.
هردوی فاوجی و دیل دریا در دهلی ساخته شدن. هردوشون مورد استقبال قرار گرفتن و من هم بعنوان یه بازیگر خوب تلویزیون شناخته شدم. در همون دوران سریالهای معروف دیگه ای هم ساخته شدن که در بمبئی فیلمبرداری میشدن و طبیعتا عوامل تولیدی بزرگتری نسبت به فیلمهای دهلی داشتن. اون زمان چند پیشنهاد هم برای فیلمهای بمبئی بهم دادن ولی اون زمان آمادگی فکری نداشتم. اون زمان فقط دلم میخواست بازی کنم و با همون تئاتر و سریالهایی که کار میکردم خوش بودم. در اون زمان از طرف یکی از شرکتهای تولید فیلم در بمبئی بهم پیشنهاد کار شد که موسسین اون شرکت عزیز میرزا و دونفر دیگه بودن. اونها در اون زمان نامهای شناخته شده در تلویزیون و سینما بودن. بلافاصله به بمبئی اومدم تا در سریالشون به اسم «امید» بازی کنم. روز اول فیلمبرداری خیلی خوب بود. قبل از اون همه ی کارهایی که کرده بودم در یک گروه جوان در دهلی بود. یک دوربین و دستگاه ضبط صدا بود و برای نرو هم از نورهای معمولی بیرون استفاده میشد. ولی در بمبئی اولین بار بود که با پروژکتورهای بزرگ نور با اسمهای عجیب و غریب مثل اچ ام آی آشنا شدم! اونا ویرایش کامپیوتری و آهنگهای پلی بَک داشتن که همه برای من جدید بود. و البته ممکن بود یک صحنه رو چندین بار تکرار کنن تا به اجرای دلخواه برسن. در دهلی فقط وقتی صحنه ر تکرار میکردن که کسی دیالوگهاشو قاطی میکرد٬ ولی اینجا برای گرفتن اجرای دلخواه ممکن بود ۱۰-۱۵ بار یک صحنه رو تکرار کنن! یادمه اولین روز بعد از اینکه کار تموم شد مدت طولانی نشستم و باخودم حرف زدم! فکر میکردم بدترین بازیگر دنیا هستم چون فقط برای یک صحنه مجبور شده بودم چندین بار تکرار کنم. فکر میکردم اصلا برای بازیگری ساخته نشدم. ولی کارگردان باهام صحبت کرد و متقاعدم کرد که این تکرارهای فقط برای من نبوده و بعضی جاها من خوب اجرا کردم و خودش جاهایی رو اشتباه کرده و نتونسته صحنه ی دلخواه رو بگیره برای همین تکرارشون کرده. او واقعا اون زمان به من لطف داشت.
اینا رو مینویسم برای اینکه خیلی اوقات بازیگرها اول فکر میکنن همه چیزو میدونن٬‌ولی بعد متوجه میشن که بازیگری کاریه که مدام پیشرفت میکنه. اگه من اون موقع ایمان و اعتماد بنفسم رو از دست داده بودم هیچوقت پیشرفت نمیکردم. هرکسی باید یاد بگیره که هربار که کار جدیدی شروع میکنه باید چیزهای جدیدی رو باید بگیره.
در زمان فیلمبرداری «امید» من به خانواده ی عزیز میرزا خیلی نزدیک شدم٬‌حتی خیلی وقتها توی خونه شون با اونها میموندم. همسر و بچه هاش مثل خانواده ی خودم شدن. اونا با من خیلی مهربان بودن و من کم کم حس کردم تو این شهر بزرگ بمبئی یه کسی از خودم دارم! عزیز مثل پدر من میمونه. و همون موقع بود که عزیز به من پیشنهاد بازی در سریال ۱۹ قسمتی سیرک رو داد  و من هم قبول کردم.
      http://i12.tinypic.com/2w66osx.jpg

 

مارک شاهرخ خان!
بعضیها فکر میکنن قیافه و ظاهر من مناسب نقشهای رمانتیک نیست. یکی از تهیه کننده ها هنوزم فکر میکنه که موهای من شبیه موهای خرسه! من هیچوقت از حرفهاشون ناراحت نشدم. برای اینکه من باور داشتم. باور داشتم که بالاخره جایگاهمو در فیلمهام پیدا میکنم. من میدونستم که الهه ی زیبایی در محضر زیبارویان نیستم! ولی فکر کردم میتونم یه زیبایی درونی رو به نمایش بذارم که مردم بتونن اونو ببینن و درک کنن. حتی الانم به ظاهر خودم نمیبالم چون به شدت اعتقاد دارم زیبایی به چشم بیننده ش بستگی داره. مادرم معتقد بود من خیلی خوش چهره و خوش تیپم! دلم میخواست اون تهیه کننده یک بار مادرم رو میدید تا مادرم بهش میفهموند که موهای کی شبیه خرسه!!
من معتقدم شما عاشق کسی هستین٬‌ اون کسی که دوستش دارین زیباترین انسان روی زمینه. برای همین معتقدم «من میتونم یه داستان عاشقانه با بیننده های فیلمهام داشته باشم!» من میتونم اونا رو عاشقانه دوست داشته باشم. و مطمئن بودم اونا هم این عشق رو حس میکنن و این علاقه رو به من برمیگردونن. و وقتی منو دوست داشته باشن٬‌از قیافه و ظاهرم هم خوششون میاد٬‌چه ادونیس (یکی از امپراتورهای بسیار زیبا در افسانه های یونان) باشم یا نه...!
من مطمئن بودم که وقتی بیننده ها میان منو ببینن٬ قرار نیست بهشون یه تیکه موم تراشیده شده ی آراسته شده و زیبا نشون بدم! نه میخواستم این کارو بکنم نه میتونستم. در عوض مثل آینه ای بودم که شرایط و کارهای خودشون رو بهشون نشون میدادم. من اینجا نیومده بودم که ظاهرمو آراسته کنم و استعدادمو نشون بدم و منتظر تقدیر و ستایش باشم. من اینجا بودم تا طلب عشق کنم! اینجا بودم تا با بیننده هام عشق بازی کنم نه اینکه سعی کنم روشون تاثیر بذارم! اینجا بودم تا بهشون بفهمونم که منم یکی از خودشون هستم٬ فقط شرایط و موقعیت کاریم منو در شرایطی جدا از اونا قرار داده.... و مطمئن بودم اگه بتونم این آینه رو درست مقابلشون بگیرم٬ منو قبول میکنن برای اینکه در اینصورت اونا علاقه شونو به یکی از جنس خودشون میدادن...
من عاشق تبلیغاتم.
اگه ازم بخوان بین تماشای یه فیلم و تماشای یه سری از بهترین تبلیغات تلویزیونی یکی رو انتخاب کنم٬ دیدن تبلیغاتو انتخاب میکنم! یادمه وقتی دهلی بودم همیشه میرفتم یه شرکت تبلیغاتی به اسم «انتِم» که دوستم اونجا کار میکرد. عاشق این بودم که تو جلسه های تبادل نظرهاشون شرکت کنم چون تو این جلسات بهترین تبلیغات روز دنیا رو برای کارمنداشون نشون میدادن. وقیت کالج میرفتم اوقات فراغتم چند تا تبلیغ ساختم مثل یه تبلیغ برای شرکت هواپیمایی KLM که برای معرفی هواپیمای جدیدشون از یه فیل که پشتش بار حمل میکنه استفاده کرده بودن. حتی رشته ی تحصیلم در کالج هم ارتباطات بود فقط برای اینکه بتونم فیلمهای تبلیغاتی بسازم. به نظر من ساختن یه فیلم تبلیغ ۳۰ ثانیه ای یه هنره خیلی سخته! همونطور که کوتاهی و اختصار٬ روح و هسته ی نوشتنه٬ از نظر من تبلیغات هم روح و هسته ی فیلمسازیه. حتی امروز هم از دیدن یه تبلیغ خوب هیجان زده میشم. متاسفانه امروز که یه ستاره هستم تنها کاری که در تبلیغات میتونم انجام بدم مدل شدن و استفاده از اسم «شاهرخ خان» هست.
بیشتر مردم اینو نمیدونن ولی وقتی سریال فاوجی رو بازی میکردم٬‌یه تبلیغ بریا کفشهای لیبِرتی انجام دادم. که البته خیلی هم توش زشت شده بودم! تنها کاری که کردم این بود که تی شرت و شورت فوتبال پوشیدم و پریدم. اونموقع لیبرتی اولین تولیدکننده ی کفشهای ورزشی در هند بود و منم اولین مدلشون بودم. بعد از اون خیلی از تبلیغات خدمات شهری بود که تو دوران فاوجی و دیل دریا در دهلی انجام دادم. برای یکی از اون تبلیغات اولین صحنه های اکشنم رو انجام دادم اونم بدون داشتن طراح صحنه ی اکشن! تو اون صحنه با دوچرخه به یه ماشین خوردم و معلق شدم و برت شدم روی سقف ماشین. وقتی اومدم بمبئی اولین تبلیغم مال چای تاتا بود که با پولش تونستم یه خونه بخرم! در سه روز سه تا تبلیغ بازی کردم. اونا میخواستن برای تبلیغ پپسی هم ازم استفاده کنن که منتها بعد از بررسی تصمیم گرفتن از امیر(خان) استفاده کنن که اونموقع یه ستاره ی شناخته شده بود.
مارکی به اسم «شاهرخ خان»
بعنوان یه بازیگر فکر میکنم راه رو برای بقیه ی بازیگرا هم باز کردم تا توی تبلیغات بازی کنن. با انواع تبلیغاتی که بازی کردم کاری کردم که به بازیگرایی که تبلیغات انجام میدن احترام گذاشته بشه: پپسی٬ مایور٬ ماشین هیوندا سانترو٬ صابون سینتول٬‌کلاب سودا٬‌شامپوی کلینیک و ساعت اومگا... فکر کنم باید اسممو در کتاب ثبت جهان بعنوان کسی که بیشترین اجناس رو فروخته بنویسن! ماشین٬‌صابون٬‌شامپو٬‌ماکارونی٬ ساعت٬ لباس.. به هیچ وجه از تبلیغاتی که انجام دادم خجالت نمیکشم. درآمدی که از راه تبلیغات درآوردم بهم این امکان رو داد تا دیگه برای پول فیلم بازی نکنم٬‌در عوض فیلمهایی که دلم میخواست و میپسندیدم رو بازی کنم. هرچند تبلیغات رو هم صرفا برای پول انجام نمیدم. برای محصولاتی مثل پپسی و امگا٬‌فقط بهشون میگم هرچقدر که خودشون میتونن بهم بدن. شاید بعضی اوقات کمتر از بقیه ستاره ها بهم میدن٬‌ولی اصلا دلم نمیخواد بدونم فلان بازیگر برای فلان چقدر میگیره٬‌من تبلیغات رو دوست دارم برای اینکه اسمم روی اون محصول ثبت میشه. من به اینکه بیشترین تعداد تبلیغات پپسی در دنیا رو انجام دادم افتخار میکنم! و هند جزو کشورهاییه که پپسی بیشترین فروش نوشابه رو داره و از این بابت خیلی خوشحالم. میتونم بگم این محصول منه!
فلسفه ی تبلیغات
من حتما سعی میکنم قبل از اینکه محصولی رو تبلیغ کنم٬‌خودم امتحانش کنم٬ البته در حد یه فرد معمولی. مثلا میدونم که امگا مارک خیلی خوبیه٬ یا پپسی نوشیدنی عالی ایه. ممکنه خودم با ماشین سانترو بیرون نرم (به دلایل امنیتی) ولی اگه کسی ازم بپرسه میگم ماشین خوبیه چون خودم سوارش شدم. تبلیغ الکل و مواد الکلی نمیکنم چون خیلی از والدین ازم اینو خواستن٬‌هرچند به شخصه خودم فکر نمیکنم تبلیغ الکل چیز بدی باشه. تبلیغ سیگار هم نمیکنم چون همسرم و دوستان نزدیکم ازم خواستن که اینکارو نکنم.
تبلیغات این امکان رو بهم دادن که اون فیلمهایی که دلم میخواد رو بازی کنم. به همه ی محصولاتی که تبلیغشون رو کردم افتخار میکنم. و همیشه از صمیم قلب آرزو میکنم محصولاتی که تبلیغ میکنم خوب فروش کنن. البته همیشه به تهیه کننده گان تبلیغات میگم که هر محصولی فقط براساس کیفیت خودش فروش میکنه. ولی درهرحال همیشه به محصولاتی که تبلیغشون رو میکنم وفادار میمونم چون حس میکنم وقتی اونا منو باور داشتن٬ منم باید اونا رو باور داشته باشم. پپسی یک بار نامه ای برای من نوشت و ازم تشکر کرد چون در حرفهام گفته بودم که پپسی نوشابه ی مورد علاقه ی منه. من این حرف رو زدم برای اینکه حس میکنم به اون محصول وابسته هستم. و اگه اونا حتی یک مشتری بیشتر هم جذب کنن خیلی خوشحال میشم. و در کنار اینها اونا پول خیلی زیادی به من پرداخت میکنن....
قبل از من هیچ بازیگری تبلیغات بازی نمیکرد. بعضی از دوستام مثل آنیل کاپور و جوهی میگفتن من احمقم! و حالا اینو به خودم میگیرم که من باعث شدم بقیه بازیگرها هم تبلیغات اجرا کنن. امروز همه ی بازیگرا دارن تبلیغ میکنن. تبلیغات رو قبول کردم چون به پولش نیاز داشتم. و هیچ اشکالی در این ندیدم که از این راه درآمد کسب کنم. خیلی هم افتخار میکنم که از کارم درآمد کسب میکنم. پولی که از رقصیدن در عروسیها بدست آوردم کمکم کرد تا صرفا برای پول فیلمی که دوست نداشتم رو بازی نکنم. خیلی از بازیگرها ۷۰ تا فیلم بازی کردن که ۳۰ تاش صرفا برای پول بوده. و من افتخار میکنم که هیچ فیلمی رو برای پول بازی نکردم. بازیگری که فیلمی رو فقط برای پول قبول میکنه٬ اگه فیلم موفق نشه خودشم از فیلمش بدش میاد! این اتفاق هیچوقت برای من نیافتاده. درواقع برای خودم این قانون رو گذاشتم که وقتی در فیلمی حضور مهمان دارم پول نگیرم. و درهای پول درآوردن از این راه رو برای خودم بستم. این فلسفه ی کسب درآمد منه: که باید با کار و تلاش زیاد درآمد کسب کنم.
هر تجارتی که انجام بدم درنهایت به سرگرم کردن مردم منتهی میشه. آرزو دارم یه روز صاحب یه هتل ۵ ستاره ی بزرگ با سینمای مالتیپلکس و محوطه ی بولینگ بشم! چون اینجوری فکر میکنم میکنم سرگرمی هم به تجارت هتل داری اضافه میشه. از اینکه مردم منو درحال فیلمبرداری در مارین درایو ببینن و لبخند بزنن لذت میبرم. همینطور دلم میخواد وقتی مردم از هتلم بیرون میان٬‌لبخند روی صورتشون باشه.
http://i14.tinypic.com/2rr76tt.jpg

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد